ای مهر شب ای سوز تب اینک مرا یاری نما
دل از غمت دیوانه شد از بهر آن کاری نما
ای آنکه هر شب بهترین رویای خوابم می شوی
اینک مرا مهمان خود در شام بیداری نما
زیبای گل خواهم تو را از قید گلدان بر کنم
در فکر آزارت نِیَم در دست من خاری نما
بی مهر تو این قلب من باشد کویری خشک و بَر
لطفی نما قلب مرا بُستان پرباری نما
از جور هجرت چشم من از اشک چون دریا شده
بازآ ز شوق وصل خود اشک مرا جاری نما
بیداد گر پایان حُب در ذلت و خواری بُوَد
از جان و دل خود را فنا در ذلت و خواری نما
- ۹۴/۰۷/۰۳